تولد پدرشوهر
دیروز ظهر تو شرکت وقتی داشتم با حرص و عصبانیت درباره شوهرم مطلب میذاشتم زنگ زد و گفت عصری مامان میخواد واسه بابا تولد بگیره ساعت پنج میگیره ک کارگرشونم باشه آخه واسه باباش شکلات نذر کرده بوده کارگرشون
گفتم جشن رو اگ آبجی بزرگهت میگیره نمیام ،گفتش نه مامان داره جشن برگزار میکنه
پرسیدم یعنی کیک رو فاطی نمیپزه؟ گفتش نه مامان پول داده بخرن کیک
رفتیم و کیک رو آبجی بزرگهش خریده بود و مراسم، مراسم آبجیش بود .
با اینکه از اول میدونستم دروغش رو ولی خودمو ناراحت نشون دادم ک رو دست زدی بهم و اون واردتر از من گفت نه ب خدا من نمیدونستم و اینا
اینی ک نمیخوام تو جشنهای آبجی بزرگهش باشم واسه بیاحترامیهایی کبعم کرده برا تمام جشنهایی ک داشتم تاحالا ،هستش وگرنه ک از خدامه هر روز جشن و دورهمی . با اینک جشنهاشون کمتر از مراسم ختم نیس 😏 باز از آه و ناله شنیدن هر روزهشون بهتره