I'm Ell

اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم
  • I'm Ell

    اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم

مشخصات بلاگ

گاه‌نوشت‌های زنی به نام Ell

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۰۴ ب.ظ

مربی رقص

مربی کلاس‌های رقصم رفته اونور آب ... عکس‌هاشو  تو پیج اینستاگرامش شِر میکنه،یه مرتبه کلمبیاست یه بار ترکیه و هر دفعه یه جای باحال 

یادم میاد ک اولین کلاس هاش رو با م گذروندیم ،ایرانی و بعد رقص عربی ...برا رقص عربی یه روز یکی از بچه ها براش یه دامنِ رقص خیلی قشنگ هدیه آورد از دبی ...دقیق یادم نیست و میگفت روش نمیاد جلو چند نفر اینطوری بپوشه و حالا عکسای نیمه برهنه ش با تیم و رفقاش  و اجراهایی ک داره و داشته

چقدر آدم‌ها عوض میشن ...چقدر همه چیز می‌تونه غیر قابل پیش بینی و هیجان انگیز باشه 

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۰۴
Ell
سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۳۸ ق.ظ

دوربین سخنگو

رییسمون یه دوربین آورده گذاشته پَسِ سرمون ک دقیقا همه جا صفحه کامپیوتر،گوشی ،توی کشو همه جا رو دید داره 

بعد این دوربین قابلیت ضبط و پخش صدا رو داره،روز دومی ک دوربین گذاشته بود یهو یه صدایی اومد سلام !!قشنگ سکته کردم .بعد فهمیدم این مرتیکه داره با دوربین باهام حرف میزنه ...کارد میزدی خونم در نمیومد

بعد هم هفته پیش بهم گفت : شما با آقای شهیدزاده هماهنگ کردید ولی نتیجه رو به من گزارش نکردین. من عصرش ک چک میکردم متوجه شدم!! تا این حد بیکار و عنه ... میشینه تمام مکالمات من رو گوش میکنه 

خدا لعنتش کنه و تمام :)))

۰ نظر ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۸
Ell
شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۴۰ ب.ظ

جمعه

دیروز خودمو له کردم بس ک سریال دیدم 

قصد داشتم بیشتر از اینا ببینم ک بابام زنگ زد لباس بپوش بریم پارک مامانم شولی پخته بود 

رفتیم. اسکوتر و لاک پشت دخترک رو هم برداشتم ولی دریغ از نیم نگاهی که بهشون بندازه

شوهر هم رفته بود با دوستاش بیرون و وقت برگشتن از پارک اومد دنبالمون و اومدیم خونه،مامانم بهش گفته بود چه عجب بالاخره اومدی و اونم بهش برخورده بود بهم گفت مامانت بهم تیکه انداخت .گفتم حق داره دیگه یه جمعه رو من و تو بیکاریم می تونستیم بریم بیرون با هم نه اینکه بری با دوستات... گفت دیشب بردمتون شهربازی دیگه 😏

بعد هم ک رفتیم پیش داماد و ساندویچ  گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و بعد بازم یه کم دور زدیم و برگشتیم خوابیدیم 

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۰
Ell
پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۰ ب.ظ

شوهر قری

دیشب که از خونه مامان با عصبانیت تمام برگشتم و داشتم حساب میکردم گذاشتن دخترک پیش مامان چه فایده ای میتونه داشته باشه و هر چی فکر می کردم به نتیجه ای نمیرسیدم و از طرفی فکر میکردم چطور به شوهر بگم این قضیه رو وارد خونه شدم که دیدم رو تخته وایت برد دخترک با ماژیک یه متن برامون نوشته به این مضمون که من و دخترک گل های بغ زندگیش هستیم و دوستمون داره و دورمون میگرده و فلان و آره و اینا

عصبانیت رو دادم پس ذهنم و شادی کل قلب و ذهنم  رو پر کرد 

ایده ش قرری بود ولی خیلی خوشم اومد ..بوس به کله و هیکل گنده ش

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۲۰
Ell
پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۱۳ ب.ظ

نگهداری از دخترک

دخترم سرما خورده حسابی و این دو روز گذاشتمش خونه مامانم

با امروز میشه سه روز که صبح ها میبرم و اونجا میذارمش و بعد از کارم ناهار میخورم و شب میام خونه.

دیروز یعنی روز دوم مامانم بهم گفت بیا و دخترتو بذار پیش منو بهم پول بده براش ( مامانم پرستاری میکنه از بچه ها) نمی تونستم بگم نه که !!

بهش گفتم نمیتونم پولی ک از بچه ها میگیری رو بهت بدم گفت تو بهم دویست بده، باید جاهاز بخریم واسه آبجی و تو بیا دخترت رو بذار اینجا .نبرش مهدکودک.

گفتم باشه ولی بابا چی؟ گفت اونم بدونه تو پول میدی کوتاه میاد .کارت که تموم شد من وسیله های دخترت رو آماده می کنم و کیفش رو میذارم دم در تو فقط بیا بغلش کن و ببرش

بهم برخورد یعنی ناهار رو نمون اینجا! اینش که مهم نیست زیاد البته ؛مهمش اینه که فاصله خونه مامانم تا خودمون زیاده تقریبا و تو این گرمای ساعت دو و نیم سه ظهر از خونه مامان ببرمش خونه خودم خیلی گرمش میشه، بعدم ک اونجا کلی بچه هست و تاب و سرسره.ولی خونه مامان نباید تای رومیزی بهم بخوره و دست به چیزی نزنه و مامان  کم حوصله هم هست یه کم . و وقتی بحثمون بشه با دخترک هم سرسنگین میشه

خلاصه که نمیتونم بگم نه و دلم نمی خود بگم آره

تقصیر شوهرمه چقد گفتم نبرم خونه مامانم چی میشد یه روز پیش دخترک می موند تا حالش بهتر شه؟!! 

مامان با خودش حساب کتاب میکنه : اینا مریض میشه میان میذارنش اینجا بذار وقتی حالش خوبه هم نگهش دارم دیگه

هزینه مهد کمتر صد و شصته به این چهل تومن مشکلم نیست، مشکلم به طرز برخورد ادماست. ششصد حقوق میگیرم و همه براش نقشه دارن...شوهرم، مامانم......

از خیلی قبل تر از اینا ثابت شده بود خانواده م تا جایی که براشون چیزی بماسه اصطلاحا ، خانواده م هستن ولی چکار کنم که شوهر زبون نفهمی دارم و از طرفی هم نمی خوام خیلی بهش واضح حقیقت رو بگم ؛ خجالت می کشم انگاری.خدش هم که نمیفهمه شکر خدا 

هعیییی

۱ نظر ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۳
Ell
سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۴۳ ق.ظ

کار - تو را می خوانم :))

دیروز خانمی زنگ زد دفتر و گفت با رییس کار داره ، رییس مثل همیشه نبود 

بهش گفتم ایشون تشریف ندارن و خانمه گفت بهشون بگین کریمی زنگ زد و گفت با این شرایط من نمی تونم کار کنم براتون 

گفتم برا چه کاری صحبت کرده بودید؟ 

شغل من !!

خیلی ناراحتم، به پولش احتیاج داشتم و دارم .کاش من یه سال دیگه هم اینجا کار کنم 

کارش خوبه، ساعت کاریش خوبه، جاش خوبه، حقوقش خوبه ... چرا آخه؟!!!!!!!!!!!!

بیشتر کار کنم؟ یه کم کندم این رو قبول دارم ولی این که بره پی نیروی جدید رو قبول ندرم!!

 

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۳
Ell
سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۲۳ ق.ظ

نامزدی آبجی

نامزد کرد و وقت حلقه دست کردن و این ادا و اصولا من نبودم.کجا بودم؟

رفته بودم دنبال شوهر، ماشین نداشت و آوردمش خونه مامانم

بهتر که نبودم ، بیشتر شبیه مهمون ب نظر میرسیدم اینطوری !!

از همه شون هم خوشم نمیاد مخصوصا مامانش و داداشش و آبجیش :)))) سر مهریه بدجور ازشون بدم اومد.

شوهر وقت برگشت به خونه گفت دلم میخواد برا تو و دخترمون طلا بخرم گفتم باز دیدی یکی برا زنش طلا خرید جو گیر شدی؟؟؟؟

آخه کسی ک تا حالا برا زنش یه شاخه گل نخریده طلا میاد بخره؟!!:))))

ولی می خواست خودشو نشون بده یه جوری ؛ آخر مراسم گفت من تو خونه ظرف می شورم و غذا می پزم تا وقتی خانومم از سرکار میاد با هم بخوریم...کلی از خودش تعریف کرد... با خودم فکر میکردم که آره دیگه ،باید یه چیزایی باشه که به خاطرش بمونی و تحمل کنی و دلم خوش شد و گرم شد و فلان شد و آره و اینا

مهربونه، زود می بخشه و زود یادش میره، وقت مهمونداری بیشتر اون غذا می پزه و هزار تا چیز دیگه که این زندگی رو قابل تحمل می کنه مثل من لابد که هزار اخلاق بد دارم و صد تا خوب :))

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۳
Ell
چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۳۳ ق.ظ

سند خونه رو قولنامه کرد برام

دیشب فهمیدم ششم سالگرد عروسیمون بوده ،بهش گفتم دیروز ک بچه ها خونمون بودن میشد سالگرد عروسیمون رو  برگزار کنیم و جشنی باشه ،گفتش ول کن بابا حوصله داری 

جواب دادم آره اون عروسی رو آدم یادش نیاد بهتره، گفت همه مشکل دارن تو زندگیشون گفتم اینطوری ؟ مثل من؟ 

گفتش تا حالا بی انصافی کردم باهات؟ ماجرای عیادت از مادر سکته ایش رو یادآور شدم بهش،ماجرای جشن زایمان نگرفتن و اینکه سر سوالی ک آبجی بزرگه‌ش ازم پرسیده بود و جواب دو جمله ای چ دعوایی باهام کرد تو ماه نهم حاملگیم و چند تا ماجرای دیگه. بهش گفتم تو اینا منو نفروختی ب خانواده‌ت ؟ باهام بودی؟!! 

قبول کرد و بعدش یک ساعت آسمون و ریسمون .انقدر قصه بافت ک رسید ب اینکه ب جبران کم گذاشتنام خونه رو میخوام ب اسمت بزنم .گفتم برا ماشین هم همین قصه ها رو شنیدم ،سخن تازه بگو .. گفتش پاشو قلم و کاغذ بیار بنویسم برات 

سریع آوردم براش :) نوشت و امضا کرد و منم امضا کردم 

ولی کو ذره ای دلخوشی، نه اعتباری داره و نه اون براش ارزش قایله 

شش سااال گولت نزدن ک به همه چی بی‌اعتماد باشی،دلم برا خودم می‌سوزه :/ حقیقتا می‌سوزه ولی نه جایی برا رفتن دارم نه دلی برا موندن

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۳۳
Ell
چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۴ ق.ظ

کار بد من

جلوی دوستاش کار بد آبجی بزرگه‌شو گفتم و خیلی بهش برخورد 

شخصیت بی‌خود و مزخرفی دارم‌،عجول،غیر منطقی و...

دفاع کرد از آبجی‌ش ولی همه موافق بودن با من  و گفتن کاری ک برا آبجی‌ت انجام دادی حماقت بوده ، کار آبجی‌ت خیلی بد بوده و همیشه بدی رو با خوبی نباید جواب داد

با اینکه تو این شیش سال کارد رو ب استخونم رسوندن تا حالا اینطوری جلو جمع بازگو نکرده بودم و به شوهرم حسابی برخورد  ، از کارش دفاع کرد و بقیه متفق القول مخالفت کردن باهاش و بیشتر بهش برخورد 

آخر شب ک رفتن بهم گفت تا حالا نشناخته بودمت،خوب خودت رو نشون دادی !! جوابی نداشتم ک بدم ،کارم خیلی زشت بود ولی انتظار شنیدن این حرف رو هم نداشتم .. دورتر شدم ،بازم دورتر

پوستم کلفت شده ،انقدر ازش زخم خوردم ک اینا برام قربونت برمه :)))

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۲۴
Ell
يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ق.ظ

کار

صبح ک میومدم زیر مانتوم لباس نپوشیدم و الان حس میکنم لختم 

برا اولین بار با خودم هندوونه آوردم سرکار به اضافه نون ،رفتم اون پشت سریع خوردم و برگشتم ،همونطوری ک می‌بلعیدم نون و هندوونه رو با خودم فکر میکردم اگ اینجا دوربین داشته باشه و اگ مهندس منو ببینه! چقدر زشته خوردنم ولی باز  سریع بلعیدم و برگشتم پشت میزم

میخوام میوه بیارم سرکار از این ب بعد،چون تو خونه میوه نمیخورم یعنی وقت نمیکنم،اگ خونه بمونم ک کار خونه اگرم بیرون بریم ک... نه خونه مامانم و نه خونه مامانش پذیرایی از ما نمیشه جز چای ؛) پس میوه روزانه‌م رو همین جا بخورم بهتره.

۱ نظر ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۵۹
Ell