دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۸ ق.ظ
رویا می بافم
رانندگی میکردم که یه سگ جلوم ظاهر شد ...از بزرگراه رد میشد...می دوید
میخواستم سریع جهت عوض کنم اما یادم افتاد دخترم شیشه رو داده پایین و داره بیرون رو نگاه میکنه
در کسری از ثانیه شاید، منصرف شدم ؛از ترس اینکه خدای نکرده دخترک پرت نشه بیرون،گفتم میزنم بهش ...فرمون روبا دو تا دستم محکم نگه داشتم و مستقیم میرفتم سمت سگ بیچاره،شاید بایستی با یه دست چنگ مینداختم به لباس دخترک ولی محکم فرمون رو گرفته بودم
یهو متوجه ماشین شد و وایساد ،نگاه میکرد ؛اگه همونطوری میدوید رد میشدم ازش ...
اگه نگاه نمیکرد بهم ؛اون نگاه ترسیده و بیگناهش
قشنگ بود یه جور کرم یا شیری رنگ، نه چاق و بزرگ نه کوچیک و لاغر مردنی
و صدا و ضربه و ....
از خواب پریدم
# رویا بافی
۹۸/۰۷/۰۱