I'm Ell

اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم
  • I'm Ell

    اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم

مشخصات بلاگ

گاه‌نوشت‌های زنی به نام Ell

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۱۴ ق.ظ

آخرین نگاه‌ها

اونروز صبح می‌دونستم آخرین باره که این مسیر رو برای رفتن به اون دفتر کذایی میگذرونم ،مسیری که همیشه با غر زدن به خودم طی می‌شد که چقدر دوره دو جا پلیس وایساده و منتظره جریمت کنه ، چقد شلوغه و... .اونروز بوی گل و چمن تازه آب داده حالمو خوش می‌کرد ،قشنگی‌هاش المان‌هایی که گذاشتن تو مسیر و بنرهای تبلیغاتی که تمام مراسم ها رو اعلام می‌کنن 

خلاصه که آخرین بار مسیر قشنگ بود غری نبود :)))

و در یک اقدام خبیثانه پیش فاکتور‌ها و نامه اداری‌ها و این چیزها رو حذف نمودم تا آب سردی باشد بر ماتحتمان .

بهش زنگ زدم و گفتم پورسانتِ فروش پرتابل ؟ گفتش تا الانم که بهتون دادم اشتباه کردم!! گفتم صبحانه این ماه و ماه قبل رو هم واریز نکردید ؛گفت میام صحبت میکنیم!!!! ،ساعت کاری که تموم شد رفتم خونه و زنگ زدم بهش که با این شرایط نمی‌تونم ،گفت باشه خوشحال شدم این مدت در خدمتتون بودم ،گفتم باشه تسویه کن کلید رو بیارم و بهت بدم :)) گفت فردا کلید رو بیار گفتم نه تسویه کنید میارم  گفتش نه و خیالتون راحت باشه شما کلید رو بیار حالا گفتم باشه ولی نبردم 

عصر ش پیام داد کی کلید رو تحویل میدید گفتم بعد از تسویه 

و همین. هنوز چیزی نریخته منم کلید رو گذاشتم خونه که اگر مجبور شدم هم نتونم ببرم براش 

خلاصه که دیگه مجبور نیستم تحملش کنم و این خوبه ،بدی ماجرا محل کار جدیده 

محیطش آروم و دنج نیست ولی کاری ندارم واقعا، میشینم مگس می‌پرونم و حقوق ...حقوق فکر کنم صد تومنی کمتر باشه و باید برا گرفتن پولم تلاش کنم فکر کنم .ولی حقیقتش نمیتونم فعلا بیکار باشم ،باید با همین شرایط کنار بیام و البته راهی برای گرفتن پولم بیابم ؛)

آها خانومش!! خانوم رییس جدید میاد و یه جوری نگام می‌کنه که نگو مدام هم تسبیح دستشه ،بهش گفتم زیارت قبول .گفت آمار منو همه دارن همینقدر تباااه حتی نگفت ممنون.

 

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۱۴
Ell
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۲۹ ق.ظ

در جستجوی کار

بهتون نگفته بودم وقتی از بیمارستان مرخص شد دخترم عاشورا بود و روز بعد رییس گفت ده بیا دفتر . چند دقیقه قبل از ده هم زنگ زد که رفتی دفتر جای من بشین

شصتم خبردار شد رفتم تو دفتر و دیدم دختر خانومی نشستن جای من و بهش گفتم برا کار دفتری اومدی  و دیدم جای  من اومده و قراره عصرها هم بیاد(قبلا رییس بهم گفته بود عصرها هم بیا گفته بودم حقوق رو بیشتر کن که عصر بیام دیگه چیزی نگفت در این مورد)

خلاصه وقتی رییس اومد بهش گفتم اگر جای من اومدن مشکلی نیست و من میرم گفتش نه اومده یاد بگیره ازت بعدش عصرها فقط بیاد.هر چی بلدی رو یادش بده و من دادم 

دیروز عصر رفتم پیش فروشگاهی که کارشناس می خواست و بهش گفتم قبول میکنم کاشناست بشم 

حقوقش از اینجا کمتره ، ساعت کاریش هم کمتره هشت  تا دوازده و نیم ساعت کاری اونجاست گاهی هم عصر باید برم احتمالا با دریافتی پونصد ،ششصد

دیروز آگهی زده بودن نیرو میخوان برا کار تعمیر طلا و این چیزها می خوان زنگ زدم میگه صبح نه تا یک ،عصرها هم پنج تا نه شب ..گفتم حقوق چقده گفت اولش کخه داری یاد میگیری و هیچی بعدش ششصد !!!

دیگه امروز رفتم جهاد و نامه درخواست دادم که کارشناس اونجا بشم 

 

ته حقوق این ماه من صد و هفتاد مونده زنگ زدم به رییس میگم واریز نمیکنین میگه نه تا الان هم که اینقدر میدادم اشتباه کردم ...قشنگگگ داره اذیت میکنه .البته میدونه گیر پولم و اخلاقش همین مدلیه,حقوقم رو باید به التماس ازش بگیرم همیشه ذره ذره میده بهم 

خدا رو شکر دیگه نمیبینمش البته اان تو دفتر نشستم :))

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۲۹
Ell
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۸ ق.ظ

داماد عوضی

وقتی بیمارستان بودیم منو دخترم .شوهرم شب رفته بود مغازه نامزد آبجی کوچیکه چیزی بخوره انجا دو تایی شروع کردن به بدگویی از خانواده ما ، اون ها (نامزد آبجی و مادرش) گفته بودن این ها ش حجابن و به فکر قرو فر ...شوهرم هم هر چی راست و دروغ بلد بوده گفته

دو تایی هم چقولی کردن که اون یکی این ها رو گفته و با هم (شوهرم و نامزد آبجی) بحث بدی کردن ,بعد مادر پسره زنگ زده به شوهرم که چرابه پسرم اینطوری گفتی شوهر بادب و با تربیت منم هر چی دلش خواسته به مادر پسره گفته 

بعد هم بحث رسید به گوش مامانم ای ها و با یه افتضاحی نامزدی به هم خورد 

این وسط بابام از دست من شاکیه و دیروز یه جوری زد تو ذوق آبجی که با این حرف نزن باز یه دعوا راه میندازه... اصلا دلم آتیش گرفت خداحافظی کردم با همه شون و زدم بیرون از خونشون 

کاش جایی رو داشتم از همه شون فرار می کردم ؛صد حیف که نه جایی دارم و نه کسی رو 

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۱۸
Ell
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۱ ق.ظ

سینوزیت در دوسال ونیم

دو روزی بود دخترم تب داشت و بهش بروفن و استامینوفن میدادم و جواب می داد براش 

از عصرش شوهرم و دایی ش که تازه از شهر دیگه اومده بود خونه شون رفته بودن بیرون .سر شب باز دخترک تب کرده بود و بهش استامینوفن داده بودم ساعت ده و ربع دیدم تبش پایین نمیاد باز ده و ربع بهش بروفن دادم و ساعت یازده باز تب داشت با توپ پر زنگ زدم بهش که من و بچه تب دار رو گذاشتی و کجا رفتی آخه 

یازده و نیم اومد خونه و دخترک رو بردیم اورژانس بیمارستان.اونجا تبش کشیده بود پایین و دکتر معاینه کرد و گفت نه گلو و نه گوش هاش حتی ملتهب هم نیستن

خوشحال و خندون اومدیم خونه و شام خوردیم و خوابیدیم ،تب دختر کوچولوم باز رفت بالا بروفن دادم پاشویه کردم پایین نیومد یهو شروع کرد لرزیدن جوری که فکر کردم تشنجه حاا فکر می کردم شاید ضعف کرده باشه میگم بیا چیزی بخور میگه نیمیخوام 

سریع بردیمش اورژانس (نگم از حرف هایی که از شوهر شنیدم این وسط جوری که یه آیت الکرسی رو نتونستم تو مسیر بخونم و قلبم هنوز درد میاد) اونجا گفتن دمای بدنش چهل و یک درجه است!!!! و سریع دما رو آوردن پایین و دخترم شروع کرد به شعر خوندن و پرستارها میگفتن خیلی با استعداده و حتما پیگیری کنین کسی میشه واسه خودش و شوهرم هم به من چیزی میگفت و دو تا هم منو زد... گفت فردا صبح حق نداری ببینیش دیگه و از این حرف ها

آزمایش ادرار (با سوند) و خون ازش گرفتن و نتیجه شد سه شب بستری شدن تو بیمارستن و عفونت  سینوس ها

ظهر عاشورا اومدیم خونه دیگه

عصرش هم رفتیم امامزاده

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۱۱
Ell
پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۲۴ ق.ظ

چای شیرین ایستگاه صلواتی

روبروی اژدرزاپاتا کنار پارک بازی بچگیم یه ایستگاه صلواتی هست که محرم ها چای شیرین میدن با نبات گاهی دیر برسیم نبات تموم شده و با قند شیرین میکنیم 

امسال حرکت خیلی خوبی زدند ،چای رو تو استکان بلوری می‌دن دستمون ،استکان‌ها رو میذاریم تو سینی کوچیک استیل و میریم رو چمن‌های پارک می‌خوریم 

کیف داره برام (کلا چیزی خوردن از ایستگاه صلواتی رو عاشقم من ) دیشب بهم خوش گذشت همون سه چهار دقیقه برام خیلی خوب بود و انگار کل روز خوش گذشته باشه بهم ،الانم ذوقشو می‌کنم (همینقدر تبااااه ((: )

#خوشی‌های کوچیک 

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۲۴
Ell
پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۳ ق.ظ

شپش ،ترسناک،تحقیرآمیز

امروز صبح ساعت هشت و ده دقیقه آبجی بزرگه زنگ زد که تو ساعت چند میری سرکار گفتم هشت و ربع ،گفت خوبه دنبال منم بیا ببرم سرکار 

حالا محل کارش قشنگگگگگ بیست دقیقه ای با محل کار من فاصله داره،من بهش گفتم باشه.چون آبجی هستیم و چون یه بار پول ماکسیم رو اون حساب کرده 

راه افتادم اول دخترم رو بردم مهد و اونجا یه چیز تکون دهنده شنیدم :شپش!!!

البته انتظارش رو داشتم چون آبجی کوچیکه و مامان تو سرشون بود و اون‌ها از پسر کوچیکی که مامانم پرستارشه گرفته بودن   احتمالا دخترم هم از اون‌ها گرفته 

آبجی کوچیکه و مامان دو بار سرشونو رنگ کردن و موضوع حل شد؛ برا دخترم ولی باید شامپو و شونه‌شو بخرم 

مسول مهد گفت باید موهاشو کوتاه کنید و گفتم نه از شامپو و لوسیون و هر کوفت و زهرماری استفاده می‌کنم تا کار به اونجا نرسه و امیدوارم نرسه.مسول مهد گفت تازه گرفته شاید پنج تا تو سرش باشه فقط 

گفتم مرسی ک بهم گفتید و متوجه شدید زود ،من که مادرم متوجه نشدم ،چرا نشدم؟!!

بعد رفتم دنبال آبجی و آبجی غر زد ک چرا دیر اومدی؟!! و گفت دیشب با دوست پسرش به هم  زده،کِی بعد از دو سال و نیم ،کِی؟ وقتی دوست پسرش شده خواستگارش و خانواده‌ها هم پسندیدن و فقط مونده مهریه و جشن نامزدی یا عقد یا فلان و بیسار 

چندین بار کات کردن و هربار گفتم اگر برگردی بهش خیلی خری و هربار برگشته اینبار ولی فقط میگفتم عجـب !تو چی گفتی ؟خب؟ و از این صحبت‌ها

تو این رابطه پسره زده دماغشو شکسته و چند بار دست روش بلند کرده ،یه بار تا مرز خواستگاری پیش رفته (دختره دوست دختر سابق دوستش از آب دراومده وگرنه بیشتر پیش می‌رفت) چند بار هم خیانتش ثابت شده... در کل آدم گهیه 

ماها خوب بلدیم دست رو آدم‌های اشتباهی بذاریم ،متاسفااانه 

ولی این‌ها هم باز با هم آشتی می‌کنند چون آبجی دوستش داره و چون خیلی تنها

ست،اونقدر تنها که انگار یتیم باشه یا بدسرپرست ... کمبود محبت ازش چیزی ساخته که برا خودش هم قابل قبول نیست 

بعد اومدم سرکار و زنگ زدم به شوهرم که توی مهد اینطوری گفتن برو داروخونه و شامپو و شونه بخر ،عصبانی شده که مگه ممکنه سر دخترش شیپیش بزنه ؟ تمیزتر از دخترش تو عالم هستی نیست ،گفتم به تمیزی نیستش که ..شاید از کسی گرفته و نگفتم از کی .گفتم تازه زده زودتر اقدام کنیم هفته آینده چیزی نیست توی سرش و امیدوارم دیگه هم نخواهد بود

حالا هم دارم فیلم دانلود می‌کنم اگر بشه !و تو دلم نقشه می‌کشم که از سر این کار میرم به جایی با حقوق بهتر و از اونجا به کار دولتی با حقوق و مزایای ثابت و مرخصی و ساعت کار مشخص و کار مشخص 

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۱۳
Ell
سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ ب.ظ

نامزد بازی خرانه

آبجی هلاکمون کرده ،هر دفعه که دعوا می‌کنن میاد میگه میخوام به هم بزنم هفته ای دو سه بار تقریبا 

هر بار ما به مامان میگیم زود دست به کار شو ...مامان طرف پسره رو می‌گیره و هممون کلافه و عصبی با داد و بیداد قهر میکنیم همه با هم قهر ...جو سنگین 

دیروز آبجی بزرگه گفت هر دفعه دعوا میکنید میای اینجا و اعصاب همه رو خورد میکنی وقتی خوبید با هم چرا نمیای بگی این اخلاقش خوبه این کارا رو میکنه 

خوشیت تنها تنها غمت تو دلِ ما، چقد قشنگ گفت 

دیشب پسره نصف شب زنگ زده میخوام بیام دنبالش بریم جایی حرف بزنیم ،گفتم دیر وقته مامان نذار برن ،گفت من دخالت نمیکنم ولی تو(آبجی،نامزد پسره)باید زنگ بزنی بگی من نمیتونم دیر وقت بیام ،گفتم دختر شماست اگر بگه نمیتونه بیاد بخاطر شماست چرا اینطوری میکنی چه. دخالتی بگو میخواید حرف بزنید اتاق آبجی ،بیاید حرف بزنید مامان میگه شاید بخوان دعوا کنن ،گفتم آره بفرستش بیرون اگر دلش خواست راحت سر دخترت داد بزنه همین منظورته دیگه ...باهام قهر کرد ،به جهنم که قهر کرد سرشو کرده زیر برف 

دیگه دوستش ندارم خیلی وقته الان حس بد هم بهش اضافه شده 

دستی دستی دخترشو داره میده بره 

اه با فکر کردن بهش داغ میشم و تپش قلب میگیرم 

چجوری میشه ک آدم نخواد به کارای مادرش فکر کنه 

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۳۴
Ell
سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ب.ظ

چاپ عکس‌ها از تولد تا الان

از یک سال و نیم پیش دلم میخواست عکس‌های دخترمو چاپ کنم و تو آلبوم بذارم و پولش جور نمی‌شد البته جور که می‌شد ولی جاهای دیگه خرج می‌شد 

دیروز پول رو گذاشتم خونه مامان که نتونم بهش دست بزنم بعد رفتم آتلیه و کارت ویزیت گرفتم ،امروز احتمالا عکس‌ها رو انتخاب کنم و فردا عصر ببرم برا چاپ 

داره دونه دونه تیک می‌خوره و ذوقیم براش :))

 

میز تحریر رو نمیدونم سفارش بدم براش یا نه ،بهتره صبر کنم اول تخت رو بخرم بیاد بعد طبق مدل و اندازه اون میز تحریز بخرم ،نمی دونم 

 

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۲۶
Ell
سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۳ ب.ظ

پیشنهاد کاری خوب

کاری که الان دارم خوبه ،ساعت کاری خوبی داره،معمولا تو دفتر خودم تنهام و این خیلی خوبه برام ؛ و تمیز و راحته ولی بیمه نمی‌کنه منو و از رییسم متنفرم 

دیروز کلید رو توی ماشین شوهرم جا گذاشته بودم و اونم با همون ماشین رفته بود شهر دیگه ای و من با رییس تماس گرفتم که کلید ندارم رییس گفتش نیستش و اگر تونست کلید رو به دستم برسونه برم دفتر و گرنه هیچی 

کلید به دستم نرسید و من بیکار بودم ،پس رفتم به اون یکی محل کار (اونجا من اسما کارشناسم و خودم نمیرفتم ) گفتش یکی دو ساعت پیش بازرس اومده و اخطاریه دادن که چرا شما نبودید و باید بریم اداره. رفتیم اداره و گفتن باید فول تایم اونجا باشی و گرنه سری بعد رییس رو جریمه میکنن منم به رییس گفتم اگر بیمه و حقوق دریافتیم خوب باشه میام و گرنه برام به صرفه نیستش 

قرار شد فکراشو بکنه و بهم خبر بده ولی شوهرم چی؟؟ نگرانم قبول نکنه آخه اونجا حالت فروشگاه طوری داره و رفت و آمد زیاد میشه با اینکه کارشناسم و تایم کاریم احتمالا کمتر از اینجا هم باشه و دریافتیم بیشتر از اینجا...

خودم میخوام دو تا رو با هم داشته باشم یعنی صبح بیام اینجا و بعد برم خونه و همین حقوق نصفه رو برا اونجا داشته باشم ...ولی دنیا به دلخواه من نیست ،هیچی به دلخواه من نیست ،حتی زندگی و شوهر 

پس باید منتظر دستور شوهر بمونم و البته منتظر موقعیت خوبی برا گفتن این مسئله 

چون از دیشب که از اون شهری که رفته بود برگشته همش گیر داده و حوصلشو ندارم،اعصاب دعوا و گیر دادن ندارم ...خسته و بی حوصله و بی اعصاب و داغون و امیدواااارررر!  به نحو پوچ و کثیفی امید دارم همه چی بهتر میشه ...بهتر که نمیشه خود به خود ،خودم بهترش می‌کنم با دستای خودم می‌سازم همه چیز رو بعد نگاه می‌کنم و حظ‌شو می‌برم مطمئنم 

فعلا برا اون روزا سرپام و گاهی سینه خیز خودمو میکشم جلو 

فردا بهتره:)))

 

 

 

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۲۳
Ell
سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۰۵ ب.ظ

دستبند طلا

از روزی که رفتم و دستبند طلای هماهنگ‌با گوشواره دخترم رو سفارش دادم دو هفته میگذره ،سه دفعه پیام دادم و یه بار رفتم مغازه‌ش ولی هنوز جوابی نگرفتم 

چرا اصرار دارم باهاش کار کنم؟ چون طلاهای قبلی رو از همین گرفتم و قراره برام طلا به طلا معاوضه کنه که ضرر نکنم یا کمتر ضرر کنم 

اُف بهش واقعا

کاش پست بعدی ذوق کردنم برا گرفتن دستبند و قشنگیش باشه  

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۰۵
Ell