ترس از سوسک
دیروز که جارو می کشیدم یه سوسک بزرگ و سیاه بالدار(سوسری) رو رو مبل دیدم سریع جارو رو کشیدم روش و کشیده شد داخل بعد هم که قشنگ نیم ساعتی جارو زدم اساسی،بیشتر واسه اینکه بره اون تَه مَه ها نتونه بیاد بیرون
بعد لبه جارو رو اسپری ضد حشرات ک برا لباس دخترک بود زدم که نتونه بیاد بیرون :\
بعد هم جارو رو همون وسط طوری گذاشتم که انگار میخوام جارو بکشم(لبه ش که میکشه همه چیز رو داخل چسبوندم به قالی) کنارشم یه مگس کش گذاشتم
شوهرم که اومد گفتمش جارو رو بیاره بالا و سوسک رو بکشه یا بگیره بندازه بیرون ،گفت بیخیال نمیخواد و اینا منم اصراااررررر که نه میاد بیرون صبر کن تو 😎
چند لحظه بعد شوهرم سوسک رو نزدیک همون محلی ک جارو مثلا هورتش کشیده بود دید !! نشسته بود و از اون موقع تا حالا داشت تخمه میشکست کارهای منو نگاه میکرد به ریش نداشتهم میخندید
خلاصه شوهرم یه کوچولو با دمپایی حمومش زد روش بعدم برد انداختش بیرون
شب که خوابیده بودم تا شوهرم بره لامپها رو خاموش کنه دخترم سریع اومد رو شکمم نشست و گفت اسب من میشی هنوز تو دلم ناله نکرده بودم که یهو یه سوسک رو گردنم نشست خدااا داشتم سکته میکردم فقط. جیغی زدم که خونه لرزید و سوسکه رو پرت کردم سریع نشستم که صدا خنده شوهرم شوخی زشتش ر رو کرد سوسک پلاستیکی بود
حالا دخترم که قبل از اون همه چی فان بود براش و کلی میخندید
و موقع بردن سوسک اصرار داشت ببینمش ببینمش از سوسک ترسیده بود و هر چی شوهرم اومد نشون بده که پلاستیکیه، عروسکه جیغ میزد
خوبه که در جریان منشا ترس از سوسک دخترم تو سالهای بعد هستیم