I'm Ell

اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم
  • I'm Ell

    اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم

مشخصات بلاگ

گاه‌نوشت‌های زنی به نام Ell

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ ب.ظ

جمعه های کسالت‌بار

جمعه بود و دخترک رو حموم می‌کردم که شوهرم اومده بود خونه طبق معمول وای دارم می‌میرم و این‌ها بعد دیدم نه بابا حالش خوب نیست واقعا و ناهار نخورده خوابید من‌هم یه کم دست ها و کف پاش رو ماساژ دادم و پیشش خوابیدم 

با زنگ گوشی از خواب پا شدم آبجی زنگ زده بود که بیا آش پختیم و نگفت بهم که بابا خونه نیست گفتم نمی‌دونم بیام یا نه ... و آخر کار فهمیدم ازم شاکی هستند که چرا از دست بابا ناراحت شدم و نمی‌رم اونجا 

دیگه برا شوهرم فرنی پختم و هر کار کردم نخورد ناهار، فرنی رو که خورد پا شدم اومدم خونه مامانم و رفتیم پارک اونجا با دخترعموش قرار داشت 

تو صحبت‌هامون با هم بازم خاکستر زیر آتیش روشن شد(عمل لیزیک چشمم ) قیمتش سه تومن شده انگار و برا اون رایگانه البته چون شماره چشمش خیلی بالاست

و بعد که برشون می‌گردوندم خونه‌شون نامزد آبجی بزرگه رو دیدیم که می‌رفتن خونه مامانم و پشت چراغ قرمز به هم خوردیم و با هم رفتیم خونه شون مامانم همین که از ماشین پیاده شد با صورت اومد رو زمین واااای مرده بودم از خنده بعد که پا شد گفت همیشه همین مدلی پارک می‌کنه که من یخورده صدا خنده‌م در اومد ننشستن .محصول باغشون رو برداشت کرده بودن و تعارفی واسه مامانم اینا هم آورده بودن ،یه بار دیگه هم داده بودن که چیزی به من نگفته بودن ...میگم نگفته بودن چون هر روز در تماسیم و فکر می‌کردم بهم می‌گن کاراشون و احوالشون رو که انگار همشون فکر می‌کنن من حسودشونم واقعا .به روی خودم نمیارم ولی بهم برمی‌خوره انتظارشو ندارم 

بعد که رفتن من از خنده منفجر شدم ،نشستم زمین و کلی خندیدم آخه خیلی باحال زمین خورد ... کلا زمین خوردن کسی باعث خنده ما می‌شه حتی مامانم کلی خندید 

بعد هم رفتم کافه برا آبجی کوچیکه ...آبجی کوچیکه همین‌که با نامزدش به هم زده رفته سراغ دوست‌پسر سابقش و براش پیغام فرستاده اونم جواب داده تو زندگیم یه اشتباه بودی و آبجی کوچیکه کلا پوکیده تمام گل‌ها و بازمانده چیز میزای نامزدش رو!! ریخته دور و یکی دو ساعتی های های گریه کرده و بعد هم اشکش می‌ریخت. چند روز پیش رفته بودن فال قهوه و خانومه بهش می‌گه اونی که دوستش داری بر‌میگرده و تا آخر امسال باهاش عقد می‌کنی این‌هم دل‌خوش می‌کنه و حالا بدجوری خورده تو ذوقش

​​​​​​وقتی اومدیم خونه با آبجی کوچیکه ،آبجی بزرگه بهم گفت من به مامان و آبجی کوچیکه هم گفتم تو خیلی بی‌شعوری!! عوض اینکه بری به بابا بگی معذرت می‌خوام ،شرمنده ام بابت کاری که شوهرم کرده ،شوهرت خیلی کار زشتی کرده و آبروی ما رو برده، سرسنگین شدی و با بابا قهر کردی ......

چیزی نگفتم فقط گفتم با بابا نمیشه حرف زد و حالش خوب نباشه کلی دعوا می‌کنه من اعصابش رو ندارم 

یه بار دیگه هم گفت تو بی‌شعوری که ... منظورش بود بیا از آبجی کوچیکه و مامان هم عذرخواهی کن که خودمو به نفهمیدن زدم و اومدم خونه 

ولی برا کاری که شوهرم کرده معذرت خواهی نمی‌کنم ... گذاشتن تو کاسه‌م حالا که آتیشش به زندگی اون‌ها هم رسیده من بده شدم ،انگار گفتم یا این پسره یا مرگ .خودتون کردین ،شماها باید بیاین معذرت خواهی کنید ازم که این لقمه رو فرو کردید تو حلقم ،چقدر گفتم نمی‌خوام به هم نمی‌خوریم من زمینم این یارو تو هواست

به خدا نمی‌بخشمشون برا ازدواجم ،پس چی فکر کردن شوهرم میدن و خوب و بدش فقط با منه و اون‌ها دامنشون تر نمیشه؟؟!!! حالا  دیدن که نه 

​​​​​این‌ها رو که برا دلخوش‌کنک میگم از خجالت و شرممه که نمیرم اونجا و تا وقتی به روم نیارن که چه گندی زده شوهرم ممنون‌شونم :))))

۹۸/۰۷/۰۶
Ell

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی