I'm Ell

اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم
  • I'm Ell

    اینجا بلند‌بلند فــکــر می‌کنم

مشخصات بلاگ

گاه‌نوشت‌های زنی به نام Ell

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۷ ب.ظ

بعد چی شد

شب که اومدم خونه دخترک خوابش برده بود تو ماشین و خوابوندمش 

آش از خونه مامانم آورده بودم واسه شوهرم براش کشیدم و با هم ساخت ایرا دو دیدیم یه کم ،دخترک اومد تو اتاق پیشمون و رو دست باباش خوابید یه کم حرف زدیم و بعد اوکی داد واسه تتو خط چشم و من باااورم نمیشد که موافق بود 

نمیخوام به این فکر کنم موافقه چون که آبجی کوچیکه‌ش میخواد هاشور بزنه ابروهاشو، 

چون وقتی گفتم می‌خوام برم تتو بزنم پرسید ابروهاتو؟!! 

بعد هم ک شب با قلبی مطمئن و دلی آرام خوابیدم چون خوشحالم براش و از صبح همش دارم بهش فکر می‌کنم که چه مدلی بزنم بهتره 

پایین و بالا یا فقط بالا

واهاهاهای چقده خووووووبه 

نصفه های شب هم دست گذاشتم رو پیشونی شوهرم دیدم تبش کلا قطع شده ،خودمم حدس می‌زدم برا خستگی باشه ضعف و تبش ... صبح هم سرحال پا شد رفت سر کار 

 

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۱۲:۲۷
Ell
شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ ب.ظ

جمعه های کسالت‌بار

جمعه بود و دخترک رو حموم می‌کردم که شوهرم اومده بود خونه طبق معمول وای دارم می‌میرم و این‌ها بعد دیدم نه بابا حالش خوب نیست واقعا و ناهار نخورده خوابید من‌هم یه کم دست ها و کف پاش رو ماساژ دادم و پیشش خوابیدم 

با زنگ گوشی از خواب پا شدم آبجی زنگ زده بود که بیا آش پختیم و نگفت بهم که بابا خونه نیست گفتم نمی‌دونم بیام یا نه ... و آخر کار فهمیدم ازم شاکی هستند که چرا از دست بابا ناراحت شدم و نمی‌رم اونجا 

دیگه برا شوهرم فرنی پختم و هر کار کردم نخورد ناهار، فرنی رو که خورد پا شدم اومدم خونه مامانم و رفتیم پارک اونجا با دخترعموش قرار داشت 

تو صحبت‌هامون با هم بازم خاکستر زیر آتیش روشن شد(عمل لیزیک چشمم ) قیمتش سه تومن شده انگار و برا اون رایگانه البته چون شماره چشمش خیلی بالاست

و بعد که برشون می‌گردوندم خونه‌شون نامزد آبجی بزرگه رو دیدیم که می‌رفتن خونه مامانم و پشت چراغ قرمز به هم خوردیم و با هم رفتیم خونه شون مامانم همین که از ماشین پیاده شد با صورت اومد رو زمین واااای مرده بودم از خنده بعد که پا شد گفت همیشه همین مدلی پارک می‌کنه که من یخورده صدا خنده‌م در اومد ننشستن .محصول باغشون رو برداشت کرده بودن و تعارفی واسه مامانم اینا هم آورده بودن ،یه بار دیگه هم داده بودن که چیزی به من نگفته بودن ...میگم نگفته بودن چون هر روز در تماسیم و فکر می‌کردم بهم می‌گن کاراشون و احوالشون رو که انگار همشون فکر می‌کنن من حسودشونم واقعا .به روی خودم نمیارم ولی بهم برمی‌خوره انتظارشو ندارم 

بعد که رفتن من از خنده منفجر شدم ،نشستم زمین و کلی خندیدم آخه خیلی باحال زمین خورد ... کلا زمین خوردن کسی باعث خنده ما می‌شه حتی مامانم کلی خندید 

بعد هم رفتم کافه برا آبجی کوچیکه ...آبجی کوچیکه همین‌که با نامزدش به هم زده رفته سراغ دوست‌پسر سابقش و براش پیغام فرستاده اونم جواب داده تو زندگیم یه اشتباه بودی و آبجی کوچیکه کلا پوکیده تمام گل‌ها و بازمانده چیز میزای نامزدش رو!! ریخته دور و یکی دو ساعتی های های گریه کرده و بعد هم اشکش می‌ریخت. چند روز پیش رفته بودن فال قهوه و خانومه بهش می‌گه اونی که دوستش داری بر‌میگرده و تا آخر امسال باهاش عقد می‌کنی این‌هم دل‌خوش می‌کنه و حالا بدجوری خورده تو ذوقش

​​​​​​وقتی اومدیم خونه با آبجی کوچیکه ،آبجی بزرگه بهم گفت من به مامان و آبجی کوچیکه هم گفتم تو خیلی بی‌شعوری!! عوض اینکه بری به بابا بگی معذرت می‌خوام ،شرمنده ام بابت کاری که شوهرم کرده ،شوهرت خیلی کار زشتی کرده و آبروی ما رو برده، سرسنگین شدی و با بابا قهر کردی ......

چیزی نگفتم فقط گفتم با بابا نمیشه حرف زد و حالش خوب نباشه کلی دعوا می‌کنه من اعصابش رو ندارم 

یه بار دیگه هم گفت تو بی‌شعوری که ... منظورش بود بیا از آبجی کوچیکه و مامان هم عذرخواهی کن که خودمو به نفهمیدن زدم و اومدم خونه 

ولی برا کاری که شوهرم کرده معذرت خواهی نمی‌کنم ... گذاشتن تو کاسه‌م حالا که آتیشش به زندگی اون‌ها هم رسیده من بده شدم ،انگار گفتم یا این پسره یا مرگ .خودتون کردین ،شماها باید بیاین معذرت خواهی کنید ازم که این لقمه رو فرو کردید تو حلقم ،چقدر گفتم نمی‌خوام به هم نمی‌خوریم من زمینم این یارو تو هواست

به خدا نمی‌بخشمشون برا ازدواجم ،پس چی فکر کردن شوهرم میدن و خوب و بدش فقط با منه و اون‌ها دامنشون تر نمیشه؟؟!!! حالا  دیدن که نه 

​​​​​این‌ها رو که برا دلخوش‌کنک میگم از خجالت و شرممه که نمیرم اونجا و تا وقتی به روم نیارن که چه گندی زده شوهرم ممنون‌شونم :))))

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۲
Ell
چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ ب.ظ

تسویه حساب

اونروز تلگرام شرکت قبلی رو چک کردم و دیدم یه نفر رو ادمین کانال کردن و پسری متولد هفتاد و سه هستش(مرسی بیو)

(دخترخانومی که اونروز جای من نشسته بود تو شرکت فقط دو روز دوام آورد و فرار کرد)

با خودم گفتم خوبه حالا به کلید نیاز داره و بهم پول رو واریز میکنه ،و درست بود .زنگ زده بود به شوهرم !! که خانمت کلید دفتر رو بهم نمیده و چون به حرف‌های شوهرم اطمینان ندارم نمیدونم چه جوابی بهش داده 

شب که اومد گفت رییس قبلی بهت زنگ زده گفته تسویه کرده کامل و تو کلید رو نمیبری براش زنگ زدم بهش و گفتم مسیج بانک بهم نرسیده گفت اسکرین شات رو میفرسته برام منم گفتم امشب یا فردا صبح کلید رو میرسونم بهت 

و وقتی عکس رو باز کردم تسویه پرتابل‌های ماه قبل رو دیدم که قبلا واریز کرده بود 

بهش یه پیام بلندبالا دادم که برا همین کاراته که نمیخوام باهات کار کنم تسویه کن کلید رو بگیر و پیامی جز تسویه بهم نده وگرنه شوهرم بعنوان مزاحمت برخوردش متفاوت خواهد بود و البته این‌ها رو شوهرم گفت بنویسم و من چند تا چیز دیگه هم میخواستم بگم بهش که گفت نه همین‌ها بسه براش

امروز که داشتم اکانت شرکت رو چک‌ می‌کردم دیدم دیگه اون پسره ادمین نیست و حذفش کرده و باز‌هم به کلید نیاز نداره انگار چون خبری ازش نیست فعلا 

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۲
Ell
چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۶ ق.ظ

تولد شوهرم

دیروز تولدش بود و صبح زنگ زدم بهش تبریک گفتم ،داشت صبحانه می‌خورد 

پنجاه تآمن از قبل برا کیک تولدش گذاشته بودم کنار که ازم گرفته بود و بهش گفته بودم می‌خواستم برات کیک بخرم 

تنها ایده‌م برا تولدش خریدن کیک بود وشمع 

سال پیش برا تولدش دو تا جشن گرفتم یکی مامانم اینا و همسایمون یکی مامانش اینا

بعد برا تولدم شب کیک خرید و اومد خونه فرداش از یخچال درآورد و خورد ،یادمه دلم خیلی گرفته بود ک چرا اینکارو کرده حداقل میذاشت وسط که تو بیا و ببر 

تولد ندیده هم که نیست دیگه بلد نباشه چکار کنه 

خلاصه که تولدش رو زبونی تبریک گفتم فقط

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۶
Ell
چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۰ ق.ظ

ترس از سوسک

  دیروز که جارو می کشیدم یه سوسک بزرگ و سیاه بالدار(سوسری) رو رو مبل دیدم سریع جارو رو کشیدم روش و کشیده شد داخل بعد هم که قشنگ نیم ساعتی جارو زدم اساسی،بیشتر واسه اینکه بره اون تَه مَه ها نتونه بیاد بیرون 

بعد لبه جارو رو اسپری ضد حشرات ک برا لباس دخترک بود زدم که نتونه بیاد بیرون :\
بعد هم جارو رو همون وسط طوری گذاشتم که انگار می‌خوام جارو بکشم(لبه ش  که می‌کشه همه چیز رو داخل چسبوندم به قالی) کنارشم یه مگس کش گذاشتم 
شوهرم که اومد گفتمش جارو رو بیاره بالا و سوسک رو بکشه یا بگیره بندازه بیرون ،گفت بیخیال نمی‌خواد و اینا منم اصراااررررر که نه میاد بیرون صبر کن تو 😎
چند لحظه بعد شوهرم سوسک رو نزدیک همون محلی ک جارو مثلا هورتش کشیده بود دید !! نشسته بود و از اون موقع تا حالا داشت تخمه میشکست کارهای منو نگاه می‌کرد به ریش نداشته‌م می‌خندید 
خلاصه شوهرم یه کوچولو با دمپایی حمومش زد روش بعدم برد انداختش بیرون 
شب که خوابیده بودم تا شوهرم بره لامپ‌ها رو خاموش کنه دخترم سریع اومد رو شکمم نشست و گفت اسب من می‌شی هنوز تو دلم ناله نکرده بودم که یهو یه سوسک رو گردنم نشست خدااا داشتم سکته میکردم فقط. جیغی زدم که خونه لرزید و سوسکه رو پرت کردم سریع نشستم که صدا خنده شوهرم شوخی زشتش ر رو کرد سوسک پلاستیکی بود 
حالا دخترم که قبل از اون همه چی فان بود براش و کلی می‌خندید 
و موقع بردن سوسک اصرار داشت ببینمش ببینمش از سوسک ترسیده بود و هر چی شوهرم اومد نشون بده که پلاستیکیه، عروسکه جیغ می‌زد 
خوبه که در جریان منشا ترس از سوسک دخترم تو سال‌های بعد هستیم

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۰
Ell
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۳ ق.ظ

مزایای ازدواجم

از اونجا که چند وقته خونه مامانم نمیریم و زنگی هم نمیزنن آنچنان شوهرم پرسید بابت دعوای من و نامزد آبجیته که بهش سربسته گفتم بابام غر زده 

اون هم خیلی شیک گفت مراسم خواستگاری و نامزدی اگر داشتین من نمیام و برا عقد مثل مهمون میام و مثل مهمون رفتار می‌کنم (کاش می‌شد همون هم نیاد البته (((: )

گفت هفته ای یه مرتبه بچه رو می‌بری اونجا که تاثیر نگیره ازشون!!!!

من هم گفتم باشه چون‌که حوصله‌شو ندارم 

دیروز عصر آبجی زنگ زد که بیا دلمون برا دخترت تنگ شده واسه خاطر بابا نرفتم ولی رفتیم پارک نزدیک خونشون که اگر خواستن بیان که اون هم مامانم گفته بود نریم :))

بعد زنگ زدن که بابا نیست پاشو بیا، با کلی جیغ و گریه از پارک بردمش خونشون یکساعتی نشستیم و اومدیم خونه خودمون 

شب هم وقتی شوهرم اومد بهش نگفتم رفته بودم اونجا که اگر خواستم بازم برم :/

 

اومده بودن خونمون نامزدش اینا و تعریف کرد یه کم که چی شده و اینا ،یه ساعت خیلی قشنگ برا آبجی خریدن حالا من میخواستم برم ساعت بخرم و حتی با آبجی یه ساعت فروشی هم رفته بودیم ولی فعلا میندازم عقب ساعت خریدن رو یا بخرم و بهش چیزی نگم (چون بابا گفته سر نامزد آبجی کوچیکه من حسودی کردم و باعث شدم اون دو تا دعواشون بشه یعنی شوهرم و نامزد آبجی ...حالا به چی حسودی کردم به کادوها و بیرون رفتن‌های اون‌ها .این است پدررررر)

همش میگم ماشالا و به به چه عالی و این‌ها که فکر نکنن حسودی می‌کنم بهشون 

بعد تو راه چشام پر از اشک میشه و دلم واسه خودم می‌سوزه 

حالا اینجا که کسی نیست به خدا برا یه لحظه هم حسودی نکردم بهشون به هیچ چیزی به هیچ کدومشون...با همه بدبختی‌هام خدا رو شکر می‌کنم تو اون خونه نیستم و این رو خیلی بزرگ میدونم که اون‌ چیزا اصلا به چشمم نمیاد ،حالا شاید عروس بشن و برن خونه خودشون وضعم فرق کنه ولی تا حالا همین بوده 

فکر نمیکنم به هیچ کس دیگه حسودی کرده باشم کلا ... ولشون کن 

خدافز

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۰:۰۳
Ell
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۸ ق.ظ

رویا می بافم

رانندگی می‌کردم که یه سگ جلوم ظاهر شد ...از بزرگراه  رد میشد...می دوید 
میخواستم سریع جهت عوض کنم اما یادم افتاد دخترم شیشه رو داده پایین و داره بیرون رو نگاه می‌کنه 
در کسری از ثانیه شاید، منصرف شدم ؛از ترس اینکه خدای نکرده دخترک پرت نشه بیرون،گفتم میزنم بهش ...فرمون روبا دو تا دستم محکم نگه داشتم و مستقیم میرفتم سمت سگ بیچاره،شاید بایستی با یه دست چنگ ‌مینداختم به لباس دخترک ولی محکم فرمون رو گرفته بودم
یهو متوجه ماشین شد و وایساد ،نگاه میکرد ؛اگه همونطوری می‌دوید رد می‌شدم ازش ...
اگه نگاه نمیکرد بهم ؛اون نگاه ترسیده و بی‌گناهش
قشنگ بود یه جور کرم یا شیری رنگ، نه چاق و بزرگ نه کوچیک و لاغر مردنی 
و صدا و ضربه و .... 


از خواب پریدم 
# رویا بافی

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۸ ، ۰۹:۱۸
Ell
چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۱۴ ق.ظ

آخرین نگاه‌ها

اونروز صبح می‌دونستم آخرین باره که این مسیر رو برای رفتن به اون دفتر کذایی میگذرونم ،مسیری که همیشه با غر زدن به خودم طی می‌شد که چقدر دوره دو جا پلیس وایساده و منتظره جریمت کنه ، چقد شلوغه و... .اونروز بوی گل و چمن تازه آب داده حالمو خوش می‌کرد ،قشنگی‌هاش المان‌هایی که گذاشتن تو مسیر و بنرهای تبلیغاتی که تمام مراسم ها رو اعلام می‌کنن 

خلاصه که آخرین بار مسیر قشنگ بود غری نبود :)))

و در یک اقدام خبیثانه پیش فاکتور‌ها و نامه اداری‌ها و این چیزها رو حذف نمودم تا آب سردی باشد بر ماتحتمان .

بهش زنگ زدم و گفتم پورسانتِ فروش پرتابل ؟ گفتش تا الانم که بهتون دادم اشتباه کردم!! گفتم صبحانه این ماه و ماه قبل رو هم واریز نکردید ؛گفت میام صحبت میکنیم!!!! ،ساعت کاری که تموم شد رفتم خونه و زنگ زدم بهش که با این شرایط نمی‌تونم ،گفت باشه خوشحال شدم این مدت در خدمتتون بودم ،گفتم باشه تسویه کن کلید رو بیارم و بهت بدم :)) گفت فردا کلید رو بیار گفتم نه تسویه کنید میارم  گفتش نه و خیالتون راحت باشه شما کلید رو بیار حالا گفتم باشه ولی نبردم 

عصر ش پیام داد کی کلید رو تحویل میدید گفتم بعد از تسویه 

و همین. هنوز چیزی نریخته منم کلید رو گذاشتم خونه که اگر مجبور شدم هم نتونم ببرم براش 

خلاصه که دیگه مجبور نیستم تحملش کنم و این خوبه ،بدی ماجرا محل کار جدیده 

محیطش آروم و دنج نیست ولی کاری ندارم واقعا، میشینم مگس می‌پرونم و حقوق ...حقوق فکر کنم صد تومنی کمتر باشه و باید برا گرفتن پولم تلاش کنم فکر کنم .ولی حقیقتش نمیتونم فعلا بیکار باشم ،باید با همین شرایط کنار بیام و البته راهی برای گرفتن پولم بیابم ؛)

آها خانومش!! خانوم رییس جدید میاد و یه جوری نگام می‌کنه که نگو مدام هم تسبیح دستشه ،بهش گفتم زیارت قبول .گفت آمار منو همه دارن همینقدر تباااه حتی نگفت ممنون.

 

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۱۴
Ell
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۲۹ ق.ظ

در جستجوی کار

بهتون نگفته بودم وقتی از بیمارستان مرخص شد دخترم عاشورا بود و روز بعد رییس گفت ده بیا دفتر . چند دقیقه قبل از ده هم زنگ زد که رفتی دفتر جای من بشین

شصتم خبردار شد رفتم تو دفتر و دیدم دختر خانومی نشستن جای من و بهش گفتم برا کار دفتری اومدی  و دیدم جای  من اومده و قراره عصرها هم بیاد(قبلا رییس بهم گفته بود عصرها هم بیا گفته بودم حقوق رو بیشتر کن که عصر بیام دیگه چیزی نگفت در این مورد)

خلاصه وقتی رییس اومد بهش گفتم اگر جای من اومدن مشکلی نیست و من میرم گفتش نه اومده یاد بگیره ازت بعدش عصرها فقط بیاد.هر چی بلدی رو یادش بده و من دادم 

دیروز عصر رفتم پیش فروشگاهی که کارشناس می خواست و بهش گفتم قبول میکنم کاشناست بشم 

حقوقش از اینجا کمتره ، ساعت کاریش هم کمتره هشت  تا دوازده و نیم ساعت کاری اونجاست گاهی هم عصر باید برم احتمالا با دریافتی پونصد ،ششصد

دیروز آگهی زده بودن نیرو میخوان برا کار تعمیر طلا و این چیزها می خوان زنگ زدم میگه صبح نه تا یک ،عصرها هم پنج تا نه شب ..گفتم حقوق چقده گفت اولش کخه داری یاد میگیری و هیچی بعدش ششصد !!!

دیگه امروز رفتم جهاد و نامه درخواست دادم که کارشناس اونجا بشم 

 

ته حقوق این ماه من صد و هفتاد مونده زنگ زدم به رییس میگم واریز نمیکنین میگه نه تا الان هم که اینقدر میدادم اشتباه کردم ...قشنگگگ داره اذیت میکنه .البته میدونه گیر پولم و اخلاقش همین مدلیه,حقوقم رو باید به التماس ازش بگیرم همیشه ذره ذره میده بهم 

خدا رو شکر دیگه نمیبینمش البته اان تو دفتر نشستم :))

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۲۹
Ell
يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۸ ق.ظ

داماد عوضی

وقتی بیمارستان بودیم منو دخترم .شوهرم شب رفته بود مغازه نامزد آبجی کوچیکه چیزی بخوره انجا دو تایی شروع کردن به بدگویی از خانواده ما ، اون ها (نامزد آبجی و مادرش) گفته بودن این ها ش حجابن و به فکر قرو فر ...شوهرم هم هر چی راست و دروغ بلد بوده گفته

دو تایی هم چقولی کردن که اون یکی این ها رو گفته و با هم (شوهرم و نامزد آبجی) بحث بدی کردن ,بعد مادر پسره زنگ زده به شوهرم که چرابه پسرم اینطوری گفتی شوهر بادب و با تربیت منم هر چی دلش خواسته به مادر پسره گفته 

بعد هم بحث رسید به گوش مامانم ای ها و با یه افتضاحی نامزدی به هم خورد 

این وسط بابام از دست من شاکیه و دیروز یه جوری زد تو ذوق آبجی که با این حرف نزن باز یه دعوا راه میندازه... اصلا دلم آتیش گرفت خداحافظی کردم با همه شون و زدم بیرون از خونشون 

کاش جایی رو داشتم از همه شون فرار می کردم ؛صد حیف که نه جایی دارم و نه کسی رو 

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۱۸
Ell